شماره ٢٧٤: در سر کوى وفا با کوه کن هم گام باش

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در سر کوى وفا با کوه کن هم گام باش
جان شيرين را به شيرين بخش و شيرين کام باش
گر زليخا نيستى پيراهن يوسف مدر
ور نه در بازارها رسواى خاص و عام باش
يا به دور چشم او لاف نظر بازى مزن
يا به عمر خويشتن قانع به يک بادام باش
سوخت عشق آتشين هم شمع و هم پروانه را
گر ندارى تاب اين سوزنده آتش خام باش
تا مريد جام شد جمشيد کامش را گرفت
گر تو هم جوينده کامى مريد جام باش
تا بيابى خال او جوينده هر دانه شو
تا بگيرى زلف او افتاده هر دام باش
پيش روى و موى او سر خط مملوکى بده
تا قيامت مالک اقليم صبح و شام باش
گر براى سيم بايد بندگى کردن گرفت
بنده آن سرو سيمين ساق سيم اندام باش
خسته تير نگاهش با هزار اصرار شو
بسته زلف سياهش با هزار ابرام باش
گر به شمشير کشد ابروى او، تسليم شو
ور به زنجيرت کشد گيسوى او، آرام باش
هيچ غافل از دعاى آن شه خوبان مشو
وز دهانش در عوض آماده دشنام باش
گر مقام از خواجه خواهى بنده چالاک شو
ور نشان از مهرجويى ذره گمنام باش
گر فروغى فخر خواهى بر همايون آفتاب
در همايون ظل ظل الله نيک انجام باش
ناصرالدين شاه فرمانده که در هر دفترى
مدح او را ثبت کن شايسته انعام باش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید