شماره ٢٥٠: هر که را کار بدان چشم دل آزار بود

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر که را کار بدان چشم دل آزار بود
عجبى نيست گرش کشته شدن کار بود
شاهد ار مى طلبى بر سر اين کار ز من
نظم دربار شهنشاه جهاندار بود
من قوى پنجه و چشم تو ز بيماران است
کس شنيده ست قوى کشته بيمار بود
دانى از بهر چه شب تا به سحر بيدارم
چشم عاشق همه شب بايد بيدار بود
من به جز چشم سيه مست تو کم تر ديدم
ترک مستى که پى مردم هشيار بود
کرده تا چشم تو از غمزه اسيرم گفتم
شيرگيرى صف آهوى تاتار بود
کى کند در همه عمرش هوس آزادى
آن که در حلقه زلف تو گرفتار کند
گر تو صياد دل اهل محبت باشى
دام البته به از دامن گل زار بود
تو به هر جا که روى سنبل پر چين بر دوش
خاک مشکين شود و مشک به خروار بود
زين تطاول که دل از طره طرار تو ديد
گر بدادش برسد شاه سزاوار بود
دادگر خسرو بخشنده ملک ناصردين
کافتاب فلکش حاجب دربار بود
گر نه منظور فروغى به حقيقت شاه است
پس چرا خاطر او مشرق انوار بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید