شماره ٢٤٩: عاشقى کز خون دل جام شرابش مى دهند

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عاشقى کز خون دل جام شرابش مى دهند
چشم تر، اشک روان، حال خرابش مى دهند
هر که را امروز ساقى مى کشد پاى حساب
ايمنى از هول فرداى حسابش مى دهند
هر که ماهى خدمت مى را به صافى مى کند
سالها فرماندهى آفتابش مى دهند
هيچ هشيارى نمى خواهد خمارآلوده اى
کز لب ميگون او صهباى نابش مى دهند
گرد بيدارى نمى گردد کسى در روزگار
کز خمارين چشم او داروى خوابش مى دهند
تشنه کامى کز پى ابروى ترکان مى رود
آخر از سرچشمه شمشير آبش مى دهند
هر که اول زان صف مژگان سؤالى مى کند
آخرالامر از دم خنجر جوابش مى دهند
گر کمند حلق عاشق طره معشوق نيست
پس چرا بر چهره چندين پيچ و تابش مى دهند
چون ز جعد پر گره آن ترک مى سازد زره
ره به جيش خسرو مالک رقابش مى دهند
ناصرالدين شاه غازى آن که در ميدان جنگ
فتح و نصرت بوسه بر زرين رکابش مى دهند
کى فروغى روز وصل او به راحت مى رود
بس که شبها از غم هجران عذابش مى دهند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید