شماره ٢٤٠: چون دم تيغ تو قصد جان ستانى مى کند

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چون دم تيغ تو قصد جان ستانى مى کند
بار سر بر دوش جانان زان گرانى مى کند
چشم بيمار تو را نازم که با صاحب دلان
دعوى زورآورى در ناتوانى مى کند
من غلام آن نظربازم که با منظور خود
شرح حال خويش را در بى زبانى ميکند
حالتى در باغ او دارم که با من هر سحر
بلبل دستان سرا هم داستانى مى کند
چون ننالد مرغ مسکينى که او را داده اند
دامن باغى که گل چين باغبانى مى کند
من کجا و بزم آن شاهنشه اقليم حسن
صعوه با شهباز کى هم آشيانى مى کند
گر نه باد صبح دم در گلشن او جسته راه
برق آهم پس چرا آتش فشانى مى کند
ساقيا من ده که آخر گنبد نيلوفرى
ارغوانى رنگ ما را زعفرانى مى کند
عافيت خواهى زمين بوس در مى خانه باش
زان که مى دفع بلاى آسمانى مى کند
رهروى از کعبه مقصود مى جويد نشان
کاو وطن در کوى بى نام و نشانى مى کند
عاشق صادق فروغى بر سر سوداى عشق
نقد جان را کى دريغ از يار جانى مى کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید