شماره ٢٠٥: کو جوانى که ز سوداى غمت پير نشد

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کو جوانى که ز سوداى غمت پير نشد
کو وجودى که ز جان در طلبت سير نشد
مالکى نيست که در عهد تو مملوک نگشت
کشورى نيست که در دست تو تسخير نشد
خاطرى شاد از آن کوى شکرخند نشد
گرهى باز از آن جعد گره گير نشد
حلق ما لايق آن حلقه فتراک نگشت
خون ما قابل آن قبضه شمشير نشد
بخت برگشته من بين که ز مژگان کجش
هدف سينه ام آماجگه تير نشد
تا کنون صورتى از پرده نيامد بيرون
که ز معنى رخش صورت تصوير نشد
تا ز مجموعه زلف تو پريشان نشدم
مو به مو خواب پريشانم تعبير نشد
هيچ ديوانه ز سر حلقه عشاق نخاست
کز خم سلسله ات بسته زنجير نشد
من از آن روز که بيچاره عشق تو شدم
چاره کار من از ناله شب گير نشد
اثر از ناله شب گير مجو در ره عشق
که ز صدناله يکى صاحب تاثير نشد
سالک آن نيست که صد گونه ملامت نکشد
عارف آن نيست که صد مرتبه تکفير نشد
در همه عالم ايجاد فروغى کس نيست
که دلش رنجه ز سر پنجه تقدير نشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید