شماره ١٨٥: بيدادگر نگارا تا کى جفا توان کرد

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بيدادگر نگارا تا کى جفا توان کرد
پاداش آن جفاها يک ره وفا توان کرد
بيگانه رحمت آورد بر زحمت دل ما
کى آن قدر تطاول با آشنا توان کرد
مخمور و تشنگانيم زان چشم و لعل ميگون
جانى به ما توان داد، کامى روا توان کرد
وقتى به يک اشارت جانى توان خريدن
گاهى به يک تبسم دردى دوا توان کرد
يک بار اگر بپرسى احوال بى نصيبان
با صد هزار حرمان دل را رضا توان کرد
هر مدعا که خواهى گر از دعا دهد دست
چندى به سر توان زد عمرى دعا توان کرد
گر جذبه محبت آتش به دل فروزد
برگ هوس توان سوخت ترک هوا توان کرد
گر پير باده خواران گيرد ز لطف دستم
هر سو به کام خاطر عيشى به پا توان کرد
گر جرعه اى بريزد بر خاک لعل ساقى
خاک سبوکشان را آب بقا توان کرد
گر آدمى درآيد در عالم خدايى
آدم ز نو توان ساخت عالم بنا توان کرد
گر نيم شب بنالى از سوز دل فروغى
راه قضا توان زد، دفع بلا توان کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید