شماره ١٧٨: کسى پا به کوى وفا مى گذارد

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کسى پا به کوى وفا مى گذارد
که اول سرى زير پا مى گذارد
لبى تشنه لب داردم چون سکندر
که منت بر آب بقا مى گذارد
دلى بايد از خويش بيگانه گردد
که رو بر در آشنا مى گذارد
سرى کى شود قابل پاى قاتل
که از تيغ رو به قفا مى گذارد
کسى مى زند چنگ بر تار مويش
که سر بر سر اين هوا مى گذارد
کجا کام حاصل شود رهروى را
که کام از پى مدعا مى گذارد
کجا مى توان بست کار کسى را
که اسباب کامش خدا مى گذارد
دل آخر ز دست غمش مى گريزد
مرا در ميان بلا مى گذارد
ز کويش به جاى دگر مى رود دل
ولى هر چه دارد به جا مى گذارد
دو تا کرده قد مرا نازنينى
که بر چهره زلف دوتا مى گذارد
دعاى مرا بى اثر خواست ماهى
که تاثير در هر دعا مى گذارد
فتاده ست کارم به رعنا طبيبى
که هر درد را بى دوا مى گذارد
سزد گر ببوسد لبت را فروغى
که در بزم سلطان ثنا مى گذارد
عدو بند غازى ملک ناصرالدين
که گردون به حکمش قضا مى گذارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید