شماره ١٧٦: غلام آن نظربازم که خاطر با يکى دارد

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
غلام آن نظربازم که خاطر با يکى دارد
نه مملوکى که هر ساعت نظر با مالکى دارد
مسلم نيست عمر جاودان الا وجودى را
که از زلف رساى او به کف مستمسکى دارد
حديث بردبارى را بپرس از عاشق صادق
که بر دل حسرت بسيار و طاقت اندکى دارد
دم از دانش مزن با دانه خال نکورويان
که از هر حلقه دام عشق مرغ زيرکى دارد
به حرمت بوسه بايد داد خاک صيد گاهى را
که صيادش هزاران بسمل از هر ناوکى دارد
فقيه و چشمه کوثر، من و لعل لب ساقى
به قدر خويشتن هر کس که بينى مدرکى دارد
هواى دل عنانم مى کشد هر دم نمى دانى
که از هر گوشه صيد افکن سوار خانگى دارد
يقين شد جان سپاريهاى من بر خويش اين گونه
هنوز آن صورت زيبا در اين معنى شکى دارد
فروغى را بجز مردن علاجى نيست دور از او
که داغ اندرون سوزى و درد مهلکى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید