شماره ١٧٤: گر نه آن زلف سيه قصد شبيخون دارد

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر نه آن زلف سيه قصد شبيخون دارد
پس چرا دل همه شب حال دگرگون دارد
من و نظاره باغى که بهاران آنجا
خاک را خون شهيدان تو گلگون دارد
من ديوانه و زلف تو گرفتن، هيهات
زان که اين سلسله صد سلسله مجنون دارد
در خور خرمى هر دو جهان دانى کيست
آن که از دست غمت خاطر محزون دارد
گرچه خوبان به ستم شهره شهرند اما
دل سنگين تو کين از همه افزون دارد
مى توان يافت ز خون بارى چشم مردم
که لب لعل تو دل هاى جگر خون دارد
در وجودى که تويى کى ره صحرا گيرد
در درونى که تويى کى سر بيرون دارد
هر کجا جلوه بالاى تو باشد به ميان
راستى سرو کجا قامت موزون دارد
نه همين فتنه چشم تو فروغى تنهاست
چشم فتان تو يک طايفه مفتون دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید