فرياد که رفت خونم از ياد
چون ديده به روى قاتل افتاد
فرزند بشر بدين روش نيست
حورى بچه اى تو يا پريزاد
آتش به درون من کسى زد
کز خانه تو را برون فرستاد
تا طره پرشکن گشادى
عشقم گرهى ز کار نگشاد
تا دانه خال تو برآيد
بس خرمن جان من که رفت برباد
بر بست به راستى ميان را
در بندگى تو سرو آزاد
عشق تو حريف سخت پيمان
عهد تو بناى سست بنياد
سر رشته کين ندادى از دست
ويرانه دل نکردى آباد
من بودم و ناله فروغى
آن هم اثرى نکرد فرياد