شماره ١٣٥: روز مردن سويم از رحمت نگاهى کرد و رفت

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
روز مردن سويم از رحمت نگاهى کرد و رفت
وقت رفتن به حسرت طرفه آهى کرد و رفت
دل حديث شوق خود در بزم جانان گفت و مرد
دادخواهى عرض حالش را به شاهى کرد و رفت
تا نظر بر عارضش کردم، خط مشکين دميد
تا به حشرم صاحب روز سياهى کرد و رفت
ترک چشم او ز مژگان بر سرم لشکر کشيد
غارت ملک دلم باز از سپاهى کرد و رفت
يارب آسيبى مباد آن کرکس مستانه را
زان که تا محشر مدام است ار نگاهى کرد و رفت
هم سفالين ساغرم بشکست و هم مسکين دلم
شحنه شهر امشب از سنگى گناهى کرد و رفت
ماهى از شوخى دلى پيش فروغى ديد و برد
شاهى از رحمت نظر بر دادخواهى کرد و رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید