شماره ١٠٤: چشم تماشاى خلق در رخ زيباى اوست

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چشم تماشاى خلق در رخ زيباى اوست
هر که نظر مى کنى محو تماشاى اوست
عاشق ديوانه را کار بدين قبله نيست
قبله مجنون عشق خيمه ليلاى اوست
مسئله زاهدش هيچ نيايد به کار
آن که لب شاهدش مساله فرماى اوست
آن بت طناز را خلوت دل منزل است
خواجه به دير و حرم بيهده جوياى اوست
هر که به سوداگرى رفت به بازار عشق
مايه سود جهان در سر سوداى اوست
حلقه ديوانگان سلسله را طالبند
تا سر زنجيرشان زلف چليپاى اوست
روز جزا گر دهند اجر شب هجر را
روضه رضوان همين جاى من و جاى اوست
شادى امروز دل از غم رويش رسيد
ديده اميد من در ره فرداى اوست
روز مرا تيره ساخت ماه فروزنده اى
که آينه آفتاب روى دل آراى اوست
کرده مرا تلخ کام شاهد شيرين لبى
کاين همه جوش مگس بر سر حلواى اوست
علت هر حسرتى عشق غم افزاى من
باعث هر عشرتى حسن طرب زاى اوست
در طلب وصل او طبع غزل خوان من
تشنه لب خون من لعل شکرخاى اوست
دامن آن ترک را سخت فروغى بگير
زان که مرا دادها بر در داراى اوست
ناصردين شاه يل مفخر شمس و زحل
آن که ز روز ازل راى فلک راى اوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید