شماره ١٠٣: کيفيتى که ديدم از آن چشم نيم مست

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کيفيتى که ديدم از آن چشم نيم مست
با صدهزار جام نيارد کسى به دست
يک جسم ناتوان ز سر راه او نخاست
يک صيد نيم جان ز کمين گاه او نجست
کو آن دلى که نرگس فتان او نبرد
کو سينه اى که خنجر مژگان او نخست
جز ياد او اميد بريدم ز هر چه بود
جز روى او کناره گرفتم ز هر که هست
از من دويى مجوى که يک بينم از ازل
وز من ادب مخواه که سرمستم از الست
منت خداى را که ز هر سو به روى من
در باز شد ز همت رندان مى پرست
با من مگو که بهر چه ديوانه گشته اى
با آن پرى بگوى که زنجير من گسست
پهلو زند به شه پر جبرييل ناوکى
کز شست او رها شد و بر جان من نشست
زلف گره گشاى تو پيوند من بريد
چشم درست کار تو پيمان من شکست
از جعد سر بلند تو يک قوم دستگير
وز عنبرى کمند تو يک جمع پاى بست
سرو بلند من ننهد پا فروغيا
بر فرق آن کسى که نگردد چو خاک پست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید