شماره ٩٦: هر دم اى گل از تو در گلشن فغان تازه است

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر دم اى گل از تو در گلشن فغان تازه است
عندليبان کهن را داستان تازه است
تا کدامين خسته را کشتى ز تيغ بى دريغ
زان که بر دامانت از خونش نشان تازه است
برقى از هر گوشه آهنگ گلستان کرد باز
گوييا بر شاخ طرح آشيان تازه است
چون جرس در سينه مى نالد دل زارم مگر
نوسفر ماهى ميان کاروان تازه است
خلقى از مژگان و ابرو کشته در ميدان عشق
ترک سر مست مرا تير و کمان تازه است
کاش آن سرو روان بهر تماشا آمدى
تا به جوى ديده ام آب روان تازه است
ز امتحان صد ره فزون تر گشت و بازم زنده کرد
وه که با من هر زمانش امتحان تازه است
ايمنم از خون خود در عشق آن زيبا جوان
کز خط سبزش مرا خط امان تازه است
عشق نيرنگى به کار آورده کز هرگوشه اى
منحنى پيرى گرفتار جوان تازه است
من فروغى گشتم از ذوق لب او نکته سنج
شکرى را طوطى شيرين زبان تازه است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید