شماره ٩٥: يا رب اين عيد هميون چه مبارک عيد است

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يا رب اين عيد هميون چه مبارک عيد است
که بدين واسطه دل دست بتان بوسيده ست
گرنه آن ترک سپاهى سر غوغا دارد
پس چرا از گره زلف زره پوشيده ست
شاخى از سرو خرامنده او شمشادست
عکسى از عارض رخشنده او خورشيدست
نگه سير بر آن روى نکو نتوان کرد
بس که از خوى بدش چشم دلم ترسيده ست
دوش در بزم صفا تنگ دهان تو چه گفت
که از آن خاطر هر تنگ دلى رنجيده ست
مطرب از گوشه چشمت چه نوايى سر کرد
که به هر گوشه بسى کشته به خون غلطيده ست
تنگ شد در شکرستان دل طوطى گويا
دهن تنگ تو بر تنگ شکر خنديده ست
دل يک سلسله ديوانه به خود مى پيچد
تا که بر گردنت آن مار سيه پيچيده ست
حلقه زلف تو را دست صبا نگرفته است
ذکر سوداى تو را گوش کسى نشنيده ست
با وجود تو نمانده است اميدى ما را
که رخ خوب تو ديباچه هر اميدست
عيد فرخنده عشاق به تحقيق تويى
که سحرگه نظرت منظر سلطان ديده ست
انبساط دل آفاق ملک ناصر دين
که بساط فلک از بهر نشاطش چيده ست
آن که از بخت جوان تا به سر تخت نشست
خاک پايش ز شرف تاج سر جمشيدست
تيغ او روز وغا گردن خصم افکنده ست
دست او گاه سخا مخزن زر پاشيده ست
آفتاب فلک جود فروغى شاه است
که فروغش به همه روى زمنى تابيده ست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید