شماره ٧٢: ترک چشمش که مست و مخمور است

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ترک چشمش که مست و مخمور است
خون ما گر بريخت معذور است
کوى معشوق عرصه محشر
بانگ عشاق نغمه صور است
خسرو عشق چون به قهر آيد
صبر مغلوب و عقل مقهور است
همه از زورمند در حذرند
من ز سرپنجه اى که بى زور است
با وجود بلاى عشق خوشم
که ز بالاى او بلا دور است
برنيايد به صد هزاران جان
از دهان تو آن چه منظور است
گر به شيرين لب تو جان ندهم
چه کنم با سرى که پر شور است
من و بختى که مايه ظلمت
تو و رويى که چشمه نور است
مى فروش از لب تو وام گرفت
نشئه اى که آن در آب انگور است
داستان فروغى و رخ دوست
نقل موسى و آتش طور است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید