شماره ٤٧: چشم بيمار تو شد باعث بيمارى ما

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چشم بيمار تو شد باعث بيمارى ما
به مسيحا نرسد فکر پرستارى ما
تا ز بندت شدم آزاد، گرفتار شدم
سخت آزادى ما بند گرفتارى ما
سر ما باد فداى قدم عشق ، که داد
با تو آميزش ما از همه بيزارى ما
بس که تن خسته و دل زار شد از بار غمت
ترسم آخر که به گوشت نرسد زارى ما
صبح ما شام شد از تيرگى بخت سياه
آه اگر شب رو زلفت نکند يارى ما
دوش در خواب لب نوش تو را بوسيدم
خواب ما به بود از عالم بيدارى ما
بى کسى بين که نکرده ست به شبهاى فراق
هيچکس غير غم روى تو غم خوارى ما
دل و دين تاب و توان رفت و برفتم از دست
بر سر کوى وفا کيست به پادارى ما
گفتم از دست که شد زار دل اهل نظر
زير لب گفت که از دست دل آزارى ما
هوشم افزود فروغى کرم باده فروش
مستى ما چه بود مايه هشيارى ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید