شماره ٣٩: آشنا خواهى گر اى دل با خود آن بيگانه را

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آشنا خواهى گر اى دل با خود آن بيگانه را
اول از بيگانه بايد کرد خالى خانه را
آشنايى هاى آن بيگانه پرور بين، که من
مى خورم در آشنايى حسرت بيگانه را
چشم از آن چشم فسونگر بستن از نامردميست
واعظ کوته نظر کوته کن اين افسانه را
گر گريزد عاشق از زاهد عجب نبود، که نيست
الفتى با يکدگر ديوانه و فرزانه را
کاش مى آمد شبى آن شمع در کاشانه ام
تا بسوزانم ز غيرت شمع هر کاشانه را
نيم جو شادى در آب و دانه صياد نيست
شادمان مرغى که گويد ترک آب و دانه را
تا درون آمد غمش، از سينه بيرون شد نفس
نازم اين مهمان که بيرون کرد صاحبخانه را
در اشکم را عجب نبود اگر لعلش خريد
جوهرى داند بهاى گوهر يکدانه را
بس که دارد نسبتى با گردش چشمان دوست
زان فروغى دوست دارد گردش پيمانه را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید