شماره ٣٦: هر جا کشند صورت زيباى شاه را

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر جا کشند صورت زيباى شاه را
خورشيد سجده مى کند آن جاى گاه را
شمس الملوک ناصرالدين شه که صورتش
معنى نمود آيت خورشيد و ماه را
شاهنشهى که حاجب دولت سراى او
بر خسروان گشوده در بارگاه را
فرماندهى که لشکر کشورگشاى او
برداشتند از سر شاهان کلاه را
شاهى که از سعادت پاى مبارکش
بر چشم خود فرشته کشد خاک راه را
سروى است قد شاه که در بوستان سحاب
شويد به آب چشمه مهرش گياه را
بر مهر شاه باش وز کينش کناره گير
گر خوانده اى کتاب ثواب و گناه را
جز شاه کيست سايه پاينده اله
زين سايه سر مپيچ و مرنجان اله را
در دور او نبرده فلک نام ظلم را
در عهد او نديده جهان دود آه را
هم حضرتش مراد دهد نامراد را
هم درگهش پناه دهد بى پناه را
هم حلم او قوام زمين کرده کوه را
هم عزم او به کاه کشان برده کاه را
هم زرفشانده دامن هر تنگ دست را
هم گوش داده نامه هر دادخواه را
گر در شاه وار شود بس عجب مدار
بر سنگ اگر کند ز عنايت نگاه را
تا بست نقش صورت او صورت آفرين
در هم شکست دايره کارگاه را
تا در دعاى شاه فروغى قدم زديم
در يافتيم فيض دم صبح گاه را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید