شماره ٣١: بوسه آخر نزدم آن دهن نوشين را

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بوسه آخر نزدم آن دهن نوشين را
لب فرهاد نبوسيد لب شيرين را
صدهزاران دل ديوانه به زنجير کشم
گر به چنگ آورم آن سلسله پرچين را
گر شبى حلقه آن طره مشکين گيرم
مو به مو عرضه دهم حال دل مسکين را
سيم اگر بر زبر سنگ نديدى هرگز
بنگر آن سينه سيمين و دل سنگين را
ره به سر چشمه خورشيد حقيقت بردم
تا گشودم به رخش چشم حقيقت بين را
کسى از خاک سر کوى تو بستر سازد
که سرش هيچ نديده ست سر بالين را
گر به رخ اشک مرا در دل شب راه دهى
بشکنى رونق بازار مه و پروين را
گر تو در باغ قدم رنجه کنى فصل بهار
برکنى ريشه سرو و سمن و نسرين را
گر تو در بتکده با زلف چو زنار آيى
بت پرستان نپرستند بت سيمين را
کفر زلف تو چنان زد ره دين و دل من
که مسلمان نتوان گفت من بى دين را
ترسم از تيرگى بخت فروغى آخر
گرد خورشيد کشى دايره مشکين را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید