شماره ٢١: شد وقت مرگ نوش لبى هم نشين مرا

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شد وقت مرگ نوش لبى هم نشين مرا
عمر دوباره شد نفس واپسين مرا
با صد هزار حسرت از آن کو گذشته ام
وا حسرتا اگر بگذارد چنين مرا
چون برکنم ز سينه سيمين دوست دل
که ايزد نداده است دل آهنين مرا
گفتم به چشم عقل نيفتم به چاه عشق
بستى نظر ز نرگس سحر آفرين مرا
در وعده گاه وصل تو جانم به لب رسيد
اميد مهر دادى و کشتى به کين مرا
زان گه که با دو زلف تو الفت گرفت دل
آسوده کردى از غم دنيا و دين مرا
با آن که آب ديده ام از سر گذشت باز
خاک در تو پاک نگشت از جبين مرا
نازم خيال خاتم لعلت که همچو جم
آفاق را کشيد به زير نگين مرا
داد آگهى ز خاصيت آب زندگى
زهرى که ريخت عشق تو در انگبين مرا
گشتم نشان سخت کمانى فروغيا
يا رب مباد چشم فلک در کمين مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید