شماره ١٩: تا در پى دهانش بگذاشتم قدم را

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا در پى دهانش بگذاشتم قدم را
گفتم به هر وجودى کيفيت عدم را
محمود بوسه مى زد پاى اياز و مى گفت
بنگر چه مى کند عشق سلطان محتشم را
بر تخت گاه شاهى آسوده کى توان شد
بگذار تاج کى را، بردار جام جم را
چندى غم زمانه مى خورد خون ما را
تا مى به جام کرديم، خورديم خون غم را
پيش صنم پرستان بالا گرفت کارم
تا در نظر گرفتم بالاى آن صنم را
در عامل دو بينى کام از يکى نبينى
بردار از اين ميانه هم دير و هم حرم را
دلها به شام زلفش نام سحر ندانند
که اينجا کسى نديده ست ديدار صبح دم را
کوس محبتم را در چرخ کوفت خورشيد
تا آن مه دو هفته بر بام زد علم را
خورشيد را ز عنبر افکنده اى به چنبر
تا بر رخت فکندى آن زلف خم به خم را
تا نام دود زلفت در نامه ثبت کردم
آتش زدم ز حسرت هم دوده هم قلم را
هر سو دلى به خوارى در خاک ره ميفکن
تا کى ذليل سازى دلهاى محترم را
در عين مستى امشب خوردم قسم به چشمت
الحق کسى نخورده ست زين خوب تر قسم را
روزى رمق گرفتم در شاعرى فروغى
کز شعر من خوش آمد شاه قضا رقم را
جم رتبه ناصرالدين کز تيغ کج بياراست
هم ملت عرب را، هم دولت عجم را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید