شماره ١٤: ميفشان جعد عنبر فام را

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ميفشان جعد عنبر فام را
ببين دلهاى بى آرام خود را
سپردم جان و بوسيدم دهانت
به هيچ آخر گرفتم کام خود ار
به دشنامى توان آلوده کردن
لب شيرين درد آشام خود را
دلم در عهد آن زلف و بناگوش
مبارک ديد صبح و شام خود را
در آغاز محبت کشته گشتم
بنازم بخت نيک انجام خود را
زبان از پند من اى خواجه بر بند
که بستم گوش استفهام خود را
ز سوداى سر زلف رسايش
بدل کردم به کفر اسلام خود را
من آن روزى که دل بستم به زلفش
پريشان خواستم ايام خود را
به عشق از من مجو نام و نشانى
که گم کردم نشان و نام خود را
فروغى سوختم اما نکردم
ز سر بيرون خيال خام خود را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید