شماره ١٢: دوش به خواب ديده ام روى نديده تو را

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوش به خواب ديده ام روى نديده تو را
وز مژه آب داده ام باغ نچيده تو را
قطره خون تازه اى از تو رسيده بر دلم
به که به ديده جا دهم تازه رسيده تو را
با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو
رام به خود نموده ام باز رميده تو را
من که به گوش خويشتن از تو شنيده ام سخن
چون شنوم ز ديگران حرف شنيده تو را
تير و کمان عشق را هر که نديده، گو ببين
پشت خميده مرا، قد کشيده تو را
قامتم از خميدگى صورت چنگ شد ولى
چنگ نمى توان زدن زلف خميده تو را
شام نمى شود دگر صبح کسى که هر سحر
زان خم طره بنگرد صبح دميده تو را
خسته طره تو را چاره نکرد لعل تو
مهره نداد خاصيت، مار گزيده تو را
اى که به عشق او زدى خنده به چاک سينه ام
شکر خدا که دوختم جيب دريده تو را
دست مکش به موى او مات مشو به روى او
تا نکشد به خون دل دامن ديده تو را
باز فروغى از درت روى طلب کجا برد
زان که کسى نمى خرد هيچ خريده تو را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید