شماره ٧: زره ز زلف گره گير بر تن است تو را

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زره ز زلف گره گير بر تن است تو را
به روز رزم چه حاجت به جوشن است تو را
سزاست گر صف ترکان به يکدگر شکنى
که صف شکن مژه لشگر افکن است تو را
توان شناختن از چشم مست کافر تو
که خون ناحق مردم به گردن است تو را
چگونه روز جزا دامنت به دست آرم
که دست خلق دو عالم به دامن است تو را
به دوستى تو با عالمى شدم دشمن
چه دشمنى است ندانم که با من است تو را
دلم شکستى و چشم از دو عالمم بستى
دو زلف پرشکن و چشم پر فن است تو را
به سايه تو خوشم اى همان زرين بال
که بر صنوبر دلها نشيمن است تو را
کجا ز وصل تو قطع نظر توان کردن
که در ميان دل و ديده مسکن است تو را
چسان متاع دل و دين مردمان نبرى
که چشم کافر و مژگان رهزن است تو را
ز بخت تيره فروغى بدان که دم نزند
که تيره بختى عشاق روشن است تو را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید