شماره ٤١٧: تا بخونريزيم اشارتها نمود ابروى او

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا بخونريزيم اشارتها نمود ابروى او
ميل خونريزى خود فهميدم از هر موى او
چون خرامد دردلم جان همچو آب زندگى
سر نهد در پاى سرو قامت دلجوى او
تا خيال قامتش بيرون نيايد از دلم
کرده ام زنجير پايش حلقه گيسوى او
گر نميگردد دل من گرم کين از مهر نيست
از نزاکت طاقت گرمى ندارد خوى او
تابود آمد شدش بر خاک من اى همنشين
چون بميرم شب نهانم دفن کن در کوى او
من که حسرت ميکشم عرفى به آن ديکران
شيشه مى کى توانم ديد بر زانوى او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید