شماره ٣٩٢: مستم دگر اين بيخودى از بوى که دارم

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مستم دگر اين بيخودى از بوى که دارم
ديوانگى از غمزه جادوى که دارم
اى دل ز جنونم گله دارى عجب از تو
همسايگى فتنه ز پهلوى که دارم
مست آمده ام از عدم اى جمع بگوئيد
دامن ز که درچينم و دل سوى که دارم
مرهم بعلاج آمده زنهار بگوئيد
کين زخم باندازه بازوى که دارم
جانم بلب از درد و مسيحا نزنددم
دانسته که بهبود زداروى که دارم
فردا که دل از حور بهشتم نگشايد
دانند دو عالم که غم روى که دارم
در ديده من حسن فرو ريزد و عشوه
باز اين سر شوريده بزانوى که دارم
عرفى طلبى جرعه مقصود و نگوئى
کين گرم روى بر اثر کوى که دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید