شماره ٣٩٠: دردا که فاش در غم جانانه سوختيم

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دردا که فاش در غم جانانه سوختيم
وز درد و داغ محرم و بيگانه سوختيم
گو شمع برفروز ببزم طرب که ما
بيرون در ز غيرت پروانه سوختيم
با خون صد شهيد مقابل نهاده اند
عمرى که ما بآتش افسانه سوختيم
کس راه گم نکرد که خضر رهى نيافت
ما در ميان کعبه و بتخانه سوختيم
زان تشنه مانده ايم که از گرمى نفس
دردست خضر جرعه و پيمانه سوختيم
ياران هميشه در طرب و ما تمام عمر
کنج غمى گرفته غريبانه سوختيم
يکبار دل ز ما صنمى آشنا نبرد
دايم بداغ مردم بيگانه سوختيم
بگشايد ار زبستن زنار عقده ات
دانى که از چه سبحه صد دانه سوختيم
عرفى بغير شعله داغ جگر نبود
شمعى که ما بگوشه کاشانه سوختيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید