بحکم عشق چو براهل صدق ره گيرند
گناهکار ببخشند وبيگنه گيرند
مجو تجمل شاهى که در ولايت عشق
گدا بتخت نشانند وپادشه گيرند
چه ظلمتست که بينندگان نميدانند
که شبچراغ ستانند يا شبه گيرند
خمير مايه آسايشست لاى شراب
بگو که جرعه کشان جرعه زته گيرند
رضاى دوست اگر در عذاب جاويدست
ازين چه به که همه طاعتم گنه گيرند
کمند کوته وبازوى سست وبام بلند
مکن حواله که نوميديم گنه گيرند
در معامله مگشا بکشورى عرفى
که خرده بر گهر آفتاب ومه گيرند