شماره ١٦٤: فتادگان سرخود رابخاک پا بخشند

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
فتادگان سرخود رابخاک پا بخشند
بجان خرند شهادت که خونبها بخشند
خداگو است که گر جرم ما همين عشقست
گناه گبر ومسلمان بجرم ما بخشند
مريض عشق بزنجير بند نتوان کرد
دران ديار که بيمار راشفا بخشند
پگاه عفو گناه از پى رعايت عدل
جزاى خويش دهندت ز شرم تا بخشند
نظر ز ننگ بدوزد گداى کوچه عشق
ازآن متاع که در سايه هما بخشند
چه مايه شکر مروت کنيم اگر زهاد
خطاى ما بزبردستى قضا بخشند
زرد عذر چه غم گر جزا بود ترسم
که عذر ما نپذيرند وجرم ما بخشند
باهل دردنشين در حريم گلشن عشق
که گر نسيم صبا خوش کنى صفا بخشند
دعاى بى اثرى دارم وهزاران جرم
مگر مرا بتهى دستى دعا بخشند
چه خواهى اى فلک از اهل دل شکنجه بس است
عطيه ها که پذيرفته اند وابخشند
نخست گوهر خود آيدش بچنک اگر
کليد گنج گدايى به پادشا بخشند
بضاعتى بکف آور که ترسمت فردا
بخوى فشانى پيشانى حيا بخشند
اميد هست که بيگانگى عرفى را
بدوستى سخن هاى آشنا بخشند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید