شماره ١٣٤: صومعه ديدم بجز مشتى بروت وباد نيست

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
صومعه ديدم بجز مشتى بروت وباد نيست
جز عصاى آبنوس وشانه شمشاد نيست
دانه اى طاوس کمتر چين که در گلزار عشق
غير بلبل صيد دام ودانه صياد نيست
وصف جنت کم کن اى رضوان که در بستان ما
سروسوسن بى شمارست ويکى آزاد نيست
تهنيت جز در مصيبت پيش ما عيبب است عيب
عيد را درشهر ما رسم مبارکباد نيست
بى نفس ارباب معنى زندگانى ميکنند
ليک يکموبرتن اين جمع ، بى فرياد نيست
در جهان دوستى ودر زبان دوستان
آن لغت کز وى نيابى معنى بيداد نيست
بيستون ما زفيض نور حسن آيينه است
تيشه بازيچه اينجا در کف فرهاد نيست
عافيت سوز آتشى عرفى بدوزخ نيست حيف
کز وجود اهل دل خاکسترش بر باد نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید