شماره ٥٩: چشمم بنهاليست که الماس بر اوست

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چشمم بنهاليست که الماس بر اوست
طوبى خس زيبا چمنى کين شجر اوست
مرغى که حرم را شرف نسبت او بود
جاروب حرمگاه صنم بال وپر اوست
گه زهر فشاند بلبم گه زند آبش
زينگونه بسى تعبيه ها در شکر اوست
نقصان ادب نيست که آميخته باشمع
پروانه که اميد فنا راهبر اوست
آميزش ازآن عيب بود کافت قيدست
مرغى که بود شعله پرست اين هنر اوست
غم همره جان رفت ونرفتيم بمنعش
با وى به ازل آمده وهمسفر اوست
عشق از طلب صحبت رضوان بود آزاد
زهدست که دست هوسش در کمر اوست
هر گرد که از خاک شهيدان تو خيزد
صد قافله درد ابدى در اثر اوست
از طعن کس آزرده نگردد دل عرفى
داغى که نسوزد زنمک برجگر اوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید