شماره ٥٤: من ندانم که درين شهرستمگارى هست

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من ندانم که درين شهرستمگارى هست
همه دانند که مارا بتو بازارى هست
حد من نيست که گردم ارنى گونى ولى
دوست داند که مرا قوت گفتارى هست
گو ادب چشم مرا بازمپوش از رخ دوست
اين نگاهيست که شايسته ديدارى هست
نه باندازه بازوست کمندم ،هيهات
ورنه با گوشه باميم سروکارى هست
ساکن کعبه کجا دولت ديدار کجا
اينقدر هست که درسايه ديوارى هست
مردم کارگه عشق و هنر ميدانند
بيستون گر بشکافند دگر کارى هست
دل عرفى نه يکى قطره دل ، فولادست
ازستم سير مشو گردگرآزارى هست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید