شماره ٥٣: شبم بخفتن و روزم بژاژ خايى رفت

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شبم بخفتن و روزم بژاژ خايى رفت
غرض که مدت عمرم به بينوايى رفت
ز ناز راندى و دانم ولى نيايم باز
که اين معامله با طبع روشنايى رفت
هزار رخنه بدام و مرا ز ساده دلى
تمام عمر بانديشه رهايى رفت
بيافت عشق در شبچراغ در ظلمات
اگر چه عقل بدنبال روشنايى رفت
مقربان همه بيگانه اند بر در دوست
غرور بود که نامش بآشنايى رفت
ز شيخ صومعه جستم نشان عرفى گفت
بآستان برهمن بچهره سايى رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید