شماره ٥٤٨: عشق تو عالم دل جمله بيکبار گرفت

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق تو عالم دل جمله بيکبار گرفت
بختيار اوست برما که ترا يار گرفت
من اسير خود واز عشق جهانى بيخود
من درين ظلمت وعالم همه انوار گرفت
وقت آنست که از روزن ما در تابد
آفتابى که شعاعش در وديوار گرفت
بلبل از غلغل مستانه خود بى خبرست
که گل از باغ بشهر آمد و بازار گرفت
دوست در روز نهان نيست چو آتش در شب
ليک نورش ره ادراک بر ابصار گرفت
باغ وصل تو که هجران چو سر ديوارش
از پى حفظ گل وصل تو در خار گرفت
هست ملکى که سلاطين جهاندار آنرا
نتوانند بشمشير گهر دار گرفت
حسن تو يوسفى و عشق تو روح القدسى است
که ازو مريم انديشه من بار گرفت
دل خود را پس ازين قلب نخوانم چو زعشق
مهر همچون درم وسکه چو دينار گرفت
دوست چون روى بغمخوارى من کرد مرا
چه غم ار پشت زمين دشمن (خون) خوار گرفت
سيف فرغانى اگر نيز مرا قدح کند
عيب او هم نکنم نيست بر اغيار گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید