شماره ٥٣٤: اى سعادت زپى زينت وزيبايى را

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى سعادت زپى زينت وزيبايى را
بافته بر قد تو کسوت رعنايى را
عشق رويت چو مرا حلقه بزد بر در دل
شوق از خانه بدر کرد شکيبايى را
گر ببينم رخ چون شمع تو اى جان بيمست
کآب چشمم بکشد آتش بينايى را
ذرها گر همه خورشيد شود بى رويت
نبود روز وشب عاشق سودايى را
من شوريده سر کوى ترا ترک کنم
گر مگس ترک کند صحبت حلوايى را
در دهان طمعم چون ترشى کند کند
لب شيرين تو دندان شکر خايى را
دهن تنگ تو چون ذره در سايه نهان
نفى کرده است زخود تهمت پيدايى را
صبر با غمزه غارت گرت افگند سپر
دفع شمشير کند لشکر يغمايى را
هوس نرگس شير افگن تو در کويت
با سگان انس دهد آهوى صحرايى را
بهرتو گوهر دين ترک همى بايد کرد
زآنکه تو خاک شمارى زر دنيايى را
سعدى ار شعرمن وحسن تو ديدى گفتى
غايت اينست جمال وسخن آرايى را
سيف فرغانى چون شمع خيالش با تست
چه غم ار روز نباشد شب تنهايى را
مرد نادان زغم آسوده بود چون کودک
خيز وچون تخته بشو دفتر دانايى را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید