شماره ٥٠٤: کسى که بار غم عشق آن پسر کشدا

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کسى که بار غم عشق آن پسر کشدا
زمانه غاشيه دولتش بسر کشدا
کسى مدام چومن بى مدام مست بود
که باده زآن لب شيرين چون شکر کشدا
کسى خورد مى وصلش که بى ترش رويى
چوزهر ساغر تلخش دهند در کشدا
غلام آن مه سيمين برم که از پى او
مدام از رگ کان آفتاب زرکشدا
اگر مرا مى عشقش زپا دراندازد
سرم نه بار کله تن نه بار سر کشدا
وگر زپنجه سيمين او بساغر زر
لبان خشک تو يکروز لعل ترا کشدا
درخت عقل بيک شاخ باده ازکف او
زبوستان نهاد تو بيخ بر کشدا
مرا از آن رخ معنى نما محقق شد
که روى او قلم نسخ در صور کشدا
بدست خود يد بيضاى آفتاب رخت
سواد خجلت بر چهره قمر کشدا
زخود همى نرهم کاشکى مى عشقش
بدست حکم خود از من مرا بدر کشدا
کسى که ساغر ازين خم خورد سزد که مدام
زعيب نيل کند بر رخ هنر کشدا
زعاشقانش تأثير کرد در من عشق
که ذرهاى زمين نم زيکدگر کشدا
اگر چه باخته ام نرد عشق مى ترسم
که مهره وارم در ششدر خطر کشدا
همه عناى تو از تست سيف فرغانى
زخون شناس چو رگ زخم بيشتر کشدا
بديگران دل ما مى رود بيا اى دوست
(بياور آنچه دل مابيکدگر کشدا)



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید