شماره ٤٩٨: بديدم بر در يار ايستاده

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بديدم بر در يار ايستاده
چو من بودند بسيار ايستاده
بسوز سينه وآب ديده چون شمع
بشب در خدمت يار ايستاده
برآن نقطه که در مرکز نگنجد
بسر مانند پرگار ايستاده
بگرد دوست سربازان عاشق
چوگرداگرد (گل) خار ايستاده
زمين وار ار چه بنشينند از سير
نباشند آسمان وار ايستاده
نشسته چنگ بر زانوى مطرب
زبهر ناله اوتار ايستاده
ازآن آرام جان يک درد دل را
بجان چندين خريدار ايستاده
محبت کار صعبست وجز ايشان
نديدم بهر اين کار ايستاده
بصحراى قيامت در توان ديد
همه مردم بيکبار ايستاده
ايا درکوى تو چون من گدايى
چو بلبل بهر گلزار ايستاده
غم عشقت چنين ازپا درافگند
مرا وچون تو غمخوار ايستاده
مهاجر را خصم انديشه نبود
بيارى کردن انصار ايستاده
سر گردون بزير پاى دارد
خرم در تحت اين بار ايستاده
وراى سيف فرغانى گدايى
برين در نيست ديار ايستاده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید