شماره ٤٩١: سوخت عشق تو من شيفته شيدارا

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سوخت عشق تو من شيفته شيدارا
مست برخاسته اى باز نشان غوغا را
کرد در ماتم جان ديده تر وجامه کبود
خشک مغزى دو بادام سياهت مارا
قاب قوسين دو ابروى تو با تير مژه
دور باشى است عجب قربت او ادنى را
چون ازآن روى کسى دور کند عاشق را؟
چون زخورشيد کسى منع کند حربا را؟
لب شيرين ترا زحمت دندان رهى
ناگزير است چو ابرام مگس حلوا را
شد محقق که بسان الف نسخ قديست
پست با قامت تو سرو سهى بالا را
باغ را تحفه زخاک قدم خويش فرست
تا صبا سرمه کشد نرگس نابينا را
توز عشق تو اگر ناميه را روح دهى
بزبان آورد او سوسن ناگويا را
در دل بنده چو سوداى کسى رخت نهد
بشکند عشق تو هنگامه آن سودا را
عشق تمغاى سيه کرد مرا بر رخ زرد
تابخون آل کند چشم من آن تمغا را
رسن زلف تو در گردن جانم افتاد
عاقبت مار کشد مردم مار افسا را
گفتم اى چشم باشکم مددى کن سوى دل
رو بپنهان بکش آن آتش ناپيدا را
موج برخاسته را جوش فرو بنشاند
ابر کز قطره خود آب زند دريا را
روز وصل توکه احياى من کشته کند؟
اى تو جان داده بلب مرده بويحيى را
رستخيزى بشود گر تو براى دل من
وقت تعيين کنى آن طامة الکبرى را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید