اى بکويت عاشقان رانور رويت رهنماى
همچو شادى دوستان را انده تو دلگشاى
خاک درگاه تو چون باد بهارى مشک بوى
آتش عشق تو همچون آب حيوان جان فزاى
شور بختى را که با تلخى اندوهت خوشست
دوستى جان شيرين در دلش نگرفت جاى
اندرين دوران ناقص جزتو از خوبان کراست
معنيى کامل چودين صورت چودنيا دلرباى
گرچه گردون شان نهد در راه تو سربر قدم
بر سر گردون گردان عاشقان بينند پاى
از براى زر گدايى کى کند درويش تو
زآنکه زر نزديک او بى قدر باشد چون گداى
اى که وصل دوست خواهى دشمن خود گرنه يى
ترک عالم کن مخوه جز دوست چيزى از خداى
بر سر خار رياضت مدتى بنشين ببين
روى معنى دار او اندر گل صورت نماى
نردبان همت اندر زير پاى روح نه
زآنکه دل مى گويدت کاى جان بعليين برآى
طاير ميمون نخواهدشد زشؤم بخت خويش
جغد را گر سالها در زير پر گيرد هماى
سيف فرغانى بخود کس را بر او راه نيست
گر در او مى خوهى بيخود بکوى او درآى