شماره ٤٤٨: بروز وصل زهجران يار مى ترسم

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بروز وصل زهجران يار مى ترسم
اگر چه يافته ام گل زخار مى ترسم
درون قلعه مرا گرچه يار ودوست بسيست
زدشمنان برون از حصار مى ترسم
چو روى دوست اگر چند حال من نيکوست
ولى زچشم بد روزگار مى ترسم
چو باد فتنه برانگيخت گرد از هر سو
برآن عزيز چو چشم از غبار مى ترسم
درين حديقه که گل جا نکرد گرم درو
زباد سرد برآن لاله زار مى ترسم
بقطع حبل تعلق که محکم افتادست
زحکم مبرم پروردگار مى ترسم
هراس بنده زبازوى کام کار عليست
گمان مبر که من از ذوالفقار مى ترسم
پيادکان حشم خود باسب مى نرسند
زرخش رستم چابک سوار مى ترسم
اگر چه رفت زمستان وشاخها گل کرد
ولى زجارحه اندر بهار مى ترسم
چو بحر وموج ببينم چگونه باشد حال
که من زکشتى دريا گذار مى ترسم
ببوسه از دهن دوست مهره ترياک
بلب گرفته زدندان مار مى ترسم
از آنکه من غم او مى خورم ندارم خوف
ازين که غم نخورد غمگسار مى ترسم
درين ميان زجدايى چو سيف فرغانى
ورا گرفته ام اندر کنار مى ترسم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید