شماره ٤٣٥: نه هرچه عشق توبود از درون برون کردم

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نه هرچه عشق توبود از درون برون کردم
من ضعيف چنين کار صعب چون کردم
بقوت تو چنين کار من توانم کرد
که سينه پر زغم وديده پر زخون کردم
چو نفس ناقص من کرد درفزونى کم
من زياده طلب درکمى فزون کردم
نظر عصا کش من شد سوى تو واين غم را
بچشم سوى دل کور رهنمون کردم
غم تو گفت بشادى برون نه از دل پاى
کنون که دست تصرف در اندرون کردم
چوتو عنان عنايت بدست من دادى
لگام بر سر اين توسن حرون کردم
مکن تعجب واين کار را مدان دشوار
چو دوست کرد مدد دشمنى زبون کردم
کنون بدون غمت سر فرو نمى آرم
که بى غم تو بسى کارهاى دون کردم
بگرد بام ودر تو که مرکز قطب است
چوآسمان حرکت چون زمين سکون کردم
برآستان تو چون پاى من قرار گرفت
بزير سقف فلک دست خود ستون کردم
مقيم کوى تو گشتم وليک همچو ملک
زجيب روزن افلاک سر برون کردم
بپاى سير که برآتشش نهم از شوق
چه خاک بر سر اين چرخ آبگون کردم
زعاشقان تو امروز سيف فرغانيست
زپرده خارج وصدبارش آزمون کردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید