شماره ٤٢٤: عاشق روى توام از من مپوش آن روى را

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عاشق روى توام از من مپوش آن روى را
پرده بردار از رخ و بررو ميفگن موى را
تا بروز وصل تو چشمش نبيند روى خواب
هرکه يک شب همچو من در خواب ديد آن روى را
گرد ميدان زمين سرگشته گردم همچو گوى
من چو در ميدان عشق تو فگندم گوى را
همتى دارم که گر دستم رسد هر ساعتى
طوق زر در گردن اندازم سگ آن کوى را
عشق سرى بود پنهان رنگ رو پيداش کرد
مشک اگر پنهان بود پنهان ندارد بوى را
من زمشتاقان آن رويم ازيرا خوش بود
با رخ نيکوى گل مر بلبل خوش گوى را
تير باران غمش را پيش وا رفتم بصبر
جز سپر نکند تحمل تيغ رو باروى را
دل همى جويد نگارم تا ستاند جان زمن
دل بترک جان بجوى آن دلبر دلجوى را
سبزه مژگان بماند بر کنار جوى چشم
کآب هردم جو شود آن چشم همچون جوى را
سيف فرغانى برو تصديق سعدى کن که گفت
من بدين خوبى و زيبايى نديدم روى را
بنده گر نيکست و گر بد در سخن نيکت ستود
نزد نيکويان جزا بد نيست نيکو گوى را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید