شماره ٤١٤: درتو، زهى صورت تو گنج معاني،

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
درتو، زهى صورت تو گنج معاني،
لطف الهى خزينه ييست نهانى
در صفت صورت تو لال بماند
ناطقه را گر زبان شوند معانى
هرکه ترا بر زمين بديد ندارد
بهر مه وخور بآسمان نگرانى
روح کند کام خويش خوش چوتو مارا
ذوق لب خود ببوسه يى بچشانى
پيش دهانت زشرم لب نگشايد
پسته که معروف شد بچرب زبانى
نزد تن تو که همچو روح لطيفست
جان شده منسوب چون بدن بگرانى
با غم عشقت چو برق مى زند آتش
دود نفسهاى من در ابر دخانى
هردو جهان گر بمن دهى نستانم
گرتو يکى دم مرا زمن بستانى
مرد چو در کار عشق تو نشود پير
جانش گرفتار مرگ به بجوانى
سيف بجستن برو ظفر نتوان يافت
ليک بجستن بکن هر آنچه توانى
گام زن وراه رو بحسن ارادت
تا سر خود را بپاى دوست رسانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید