شماره ٤١٣: همچون تو دلبرى را از بى دلان بريدن

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
همچون تو دلبرى را از بى دلان بريدن
زاجزاى جسم باشد پيوند جان بريدن
گيرم که جانم از تن پيوند خود ببرد
پيوند جان زجانان هرگز توان بريدن
قطع مدد همى کرد از زندگانى ما
دشمن که خواست مارا از دوستان بريدن
ازکوى او که برد آمد شد رهى را
سير ستاره نتوان از آسمان بريدن
چيزى دهم بدشمن تا گوشتم نخايد
سگ را بنان توانند از استخوان بريدن
هر چند بر در او قدر سگى ندارم
چون سگ نمى توانم زين آستان بريدن
گر بر زبان براند جز ذکر دوست عاشق
همچون قلم ببايد اورا زبان بريدن
با حسن دورى از وى مشکل بود که بلبل
در وقت گل نخواهد از بوستان بريدن
اى سيف دور بودن از دوست نيست ممکن
بلبل کجا تواند از گلستان بريدن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید