شماره ٣٨٧: شب نيست که خون نبارم ازچشم

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شب نيست که خون نبارم ازچشم
زآنگه که برفت يارم از چشم
خونى که بخوردم ازغمش دى
امروز چرا نبارم ازچشم
از گريه برفت چشمم ازکار
واز دست برفت کارم ازچشم
گويى بمدد نيامد امسال
اشکى که برفت پارم ازچشم
ازوى چوکنار من تهى شد
پرگشت زخون کنارم ازچشم
من قصه خود بآب شنگرف
برخاک همى نگارم ازچشم
از انده دل بصورت اشک
هردم جگرى ببارم ازچشم
غواص غمم بدل فروشد
تا دانه در برآرم ازچشم
زين ميل و نظر شکايت و شکر
دارم زدل و ندارم ازچشم
زآن شب که ترا چو سيف ديدم
شب نيست که خون نبارم ازچشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید