شماره ٣٨٤: در حلقه زلف تو هر دل خطرى دارد

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در حلقه زلف تو هر دل خطرى دارد
زيرا که سر زلفت پر فتنه سرى دارد
برآتش دل آبى از ديده همى ريزم
تا باد هواى تو برمن گذرى دارد
من در حرم عشقت همخانه هجرانم
در کوى وصال آخر اين خانه درى دارد
تو زاده ايامى مردم نبود زين سان
اين مادر دهرالحق شيرين پسرى دارد
ازتو بنظر زين پس قانع نشوم مى دان
زيرا که چومن هرکس با تو نظرى دارد
تلخى غمت خوردم باشد سخنم شيرين
اى دوست ندانستم کين نى شکرى دارد
جايى که غمت نبود شادى نبود آنجا
انصاف غم عشقت نيکو هنرى دارد
درمذهب درويشان کذبست حديث آن
کز عشق سخن گويد وز خود خبرى دارد
کردم بسخن خود را مانند بعشاقت
چون مرغ کجا باشد مور ارچه پرى دارد
من بنده بسى بودم در صحبت آن مردان
عيبم نتوان کردن صحبت اثرى دارد
نوميد مباش اى سيف از بوى گل وصلش
در باغ اميد آخر هر شاخ برى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید