شماره ٣٨٠: زبار عشق توام طالب سبکسارى

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زبار عشق توام طالب سبکسارى
ولى چه چاره که دولت نمى دهد يارى
که کرد بر من مسکين بدل بجز عشقت
نشاط را بغم وخواب را ببيدارى
گناه کردم وبا روى توززلفت گفت
قيامتى تو بخوبى واو بطرارى
بديم گناه گرفتار هر دوام زيرا
گناه را بقيامت بود گرفتارى
مرا مگو که چه خواهي؟مرا نباشد خواست
مرا مپرس که چوني؟ چنانکه مى دارى
بآب چشم خودش پرورش کنم شب و روز
چو در زمين دلم تخم اندهى کارى
مرا زروى سيه زردى غمت نبرد
بسرخى شفق اين آسمان زنگارى
بکوى تو نه چنان آمدم که باز روم
که دل ز من نه چنان برده اى که باز آرى
گر از جفاى تو چون مرغ از قفس برهم
ببند پايم اگر ديگرم بدست آرى
هواى غير تو اندر دلم چنان باشد
که در خزينه سلطان متاع بازارى
تويى که چون بتماشا همى شدى در باغ
بپيش روى تو نرگس بزور و عيارى
زچشم خواست که لافى زند، صبا گفتش
خدات صحت کامل دهد که بيماري!
حديث صحبت جانان مثال سيم و زرست
گذاشتن بغم و يافتن بدشوارى
اگر چه روى تو کم ديد سيف فرغانى
وليک عمر برد برد در طلب کارى
مرا بهجر ميازار اگر چه مى گويم
(من از تو روى نپيچم گرم بيازاري)



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید