شماره ٣٠٧: اى بچشم دل نديده روى يار خويش را

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى بچشم دل نديده روى يار خويش را
کرده اى بى عشق ضايع روزگار خويش را
کعبه رو سوى تو دارد همچو تو رو سوى او
گر تو روزى قبله سازى روى يار خويش را
عشق دعوى مى کني، بار بلا بر دوش نه
نقد خود بر سنگ زن بنگر عيار خويش را
يا چو زن در خانه بنشين عاشق کار تو نيست
عشق نيکو مى شناسد مرد کار خويش را
عاشق آن قومند کندر حضرت سلطان عشق
برگرفتند از ره خدمت غبار خويش را
روز اول چون بدولت خانه عشق آمدند
زآستان بيرون نهادند اختيار خويش را
بارگير نفس شان در هر قدم جانى بداد
تا بدين منزل رسانيدند بار خويش را
ديگران از ترک جان در راه جانان قاصرند
زين شتر دل همرهان بگسل مهار خويش را
وندرين ره دام ساز از جان و جانان صيد کن
پاى بگشا باشه عنقا شکار خويش را
چون صدف گر در ميان دارد در مهرش دلت
زآب چشم چون گهر پر کن کنار خويش را
اى توانگر سوى درويشان نظر کن ساعتى
تا بخدمت عرضه دارند افتخار خويش را
هر زمان در حلقه زنجير زلفت مى کشند
يک جهان عاشق دل ديوانه سار خويش را
سيف فرغانى ز هجرانت بکام دشمنست
چند دشمنکام دارى دوستدار خويش را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید