شماره ٣٠١: آن عاشقى که طعمه عشق تو جان اوست

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن عاشقى که طعمه عشق تو جان اوست
از بهره خوردن غم تو دل دهان اوست
همچون رهست پى سپر کاروان درد
از قالب آن پلى که بر آب روان اوست
آن کو بجست و جوى تو پا در رکاب کرد
لطف تو تا بحضرت تو همعنان اوست
آن محتشم که او نبود مايه دار عشق
هر چيز را که سود شمارد زيان اوست
وآنکس که هيچ ندارد بغير تو
آنجا که هيچ جاى نباشد مکان اوست
آن صادقى که بهر تو روزى بتيغ عشق
خود را بکشت زندگى دل نشان اوست
وآنکو بعقل خويش ترا وصف مى کند
تو ديگرى و هر چه بگويد گمان اوست
وصاف حسنت ار بسخن بگذرد ز عرش
بى منتهاى وصف تو حد بيان اوست
در وصف تو که بهره ما زآن حکايتيست
آنکس فصيح تر که خموشى زبان اوست
وصلت پيام داد شبى سيف را و گفت
زآنجا که حسن منطق و لطف بيان اوست
بحريست عشق و چون بکنارش رسى منم
هر جا تو از ميان بدر افتى کران اوست
من کيستم که همچو منى را خبر بود
زآن سر که در ميان تو و در ميان اوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید